Reyhan

من آن گلبرگ تنهایم که میمیرم ز بی ابی

 

 تنها ارزو

سلام بهترینم. خیلی فکر کردم. به همه چی، به احساسم به زندگی .

بالاخره تصمیمم رو گرفتم ، هیچ وقت نمی خواهم بی عشق تو زندگی کنم ، عشق تو شیرین ترین و قشنگ ترین حس هستیه .

درسته من از تو دورم و شاید دیگه هیچ وقت نبینمت ، ولی هنوزم قلبم برای تو می تپه . آ

خرش تصمیم گرفتم نگذارم اون آخرین ذره های درخشان عشقم میون تاریکی تنهایی و تردید گم بشه .

(همون چیزی که تو ازم خواستی!) همون جرقه های کوچک کافی بودند که بازم با عشقت تموم وجودم شعله ور

بشه! خوشحالم از این که این آخرین طلسم نفرت هم نتونست عشق تو رو ازم بگیره.

دیگه هیچ وقت چشمهام رو نمی بندم که جادوگر دنیای خاموشی بیاد و طلسمشو مثل تیرهای زهرآلود به قلب من

فرو کنه. من با عشق تو می تونم به بی نهایت برسم!
 

می دونم تا حالا دیگه منو از پشت نقاب کلمات تکراری شناختی، اما آیا تو هنوزم نوشته های منو می خونی؟ برام

شدی مثل قدیما، حتی نزدیک تر! روشن تر! می دونم باز هم می بینمت، نمی دونم چرا، اما مگه نه اینکه عشق

همیشه همراهش امیده. ای امید من! امید بی کران من! دیگه هیچ وقت به خودم اجازه نمی دم، از پریشونی ها و

دردها برات بنویسم. تنها آرزوم اینه که سلامت باشی و پر از آرزو… آرزوهایی که بهشون می رسی. من از خدا

همین رو می خوام

+نوشته شده در 21 / 7 / 1389برچسب:,ساعت13:44توسط mitra | |